#همه_سهم_دنیارو_ازم_بگیر_(جلد_دوم)_پارت_11
نکيسا که کمي آن طرف تر ايستاده بود با شنيدن صدايش به سويش آمد و گفت:نکنه مي خواي آلما رو بفرستم سراغت؟ پاشو تو هم.نکنه باز زده به سرت؟
ماهان متعجب گفت:مگه فرشته اومده؟!
کيان بلند شد و گفت:بابا رسوام کردين.
نکيسا اشاره ايي به آلما کرد و از او خواست تا به کنارشان بيايد.آلما خندان به سويشان آمد.دست در بازوي نکيسا انداخت و گفت:چي شده؟
نکيسا اشاره ايي به کيان کرد و گفت:خودت ازش بپرس.
کيان با اخم گفت:اين که هيچ وقت نمي اومد مهمونيات امروز چي شد اومد؟
-ايندفعه يادش رفته بود آمار بگيره تو هستي يا نه؟!
ماهان خنديد و گفت:بابا شما دو تا اند سوژه اين.
آلما نکيسا را رها کرد دست کيان را گرفت و به آرامي گفت:تمومش کن داداش من، اگه مي گفتي چي شده شايد مي تونستم کاري کنم اينقد هردوتون زجر نکشين.
کيان پوزخندي زد و گفت:اون هيچ زجري نمي کشه خيالت راحت.
-باشه اصلا هر چي تو بگي، حالا اين قيافه رو نگير بچه ام ترسيد.دايي هم اينقد بداخلاق؟!
کيان لبخند زد و گفت:حالا کو تا اين بچه دنيا بياد.
نکيسا ابرويي بالا انداخت و گفت:در مورد بچه ي من حرف زدي نزديا!
کيان خنديد و گفت:بچه نديده، تو که اينقد عشق بچه بودي همون سال اول که عروسي کردين بچه دار مي شدين نه بعد از دو سال.
نکيسا از پشت آلما را بغل کرد و گفت:اين خانوم نخواست.
آلما خنديد و گفت:خيلي رو داري نکيسا.
نکيسا او را در آغوشش فشرد و زير گوشش گفت:ما مخلص شما و اون فسقليم هستيم.
کيان با حسرت از عشق ميان آن دو با لبخند از آنها جدا شد که آلما فورا دستش را گرفت و گفت:کجا؟ يالا بريم وسط
قبل از اينکه کيان اعتراضي کند آلما او را وسط برد.همان موقع به بيتا اشاره کرد و او هم فرشته را وسط آورد. با چرخش سريع آلما و بيتا، فرشته و کيان روبروي يکديگر قرار گرفتند.نفس
در سينه ي هر دو حبس شد.خيرگي چشم ها خبر از حال خراب درونشان مي داد.فرشته قدمي عقب گذاشت تا از اين ميداني که روبرويش مرد مغرور دو سال پيش بود بگريزد که کيان
مچ دستش را گرفت، فرشته با پرخاش گفت:ولم کن.
کيان با اخم گفت:چرا اينجايي؟
-بايد براي اومدنم ازت اجازه مي گرفتم؟
-سوالمو با سوال جواب نده.
romangram.com | @romangram_com