#همه_سهم_دنیارو_ازم_بگیر_(جلد_دوم)_پارت_110

ادم هاي آشنا و غريبه را از نگاه گذراند و او را نيافت.بغض کرد و چرا به اين زودي؟ چرا به اين زودي بايد مي رفت؟ اين همه بودنش را نمي توانست تحمل کند؟ دانه هاي جمع شده اشک در چشمانش را با نوک انگشتش گرفت، زير لب گفت:چرا رفتي؟

دستي روي شانه اش نشست، برگشت با ديدن شقايق لبخند زد که شقايق موزيانه پرسيد:دنبال کي مي گردي؟

فرشته دستپاچه گفت:هيشکي، همش نشسته بودم گفتم يه دوري بزنم.

شقايق آهاني گفت، ملتماسانه گفت:ميشه يه لطفي بهم بکني بري طبقه بالا، تو اتاق قبلي آلما برام کليپسمو بياري؟ موهامو ريختم دورم اعصابمو خورد کرده دستم همش بهشونه!

فرشته لحظه ايي متعجب نگاهش کرد اما گفت:باشه، فقط کجاس و چه شکليه؟

شقايق لبخند کجي زد و گفت:گلش سفيده جلوي آينه قدي روي ميزه....خودم سختمه برم بالا...

فرشته مشکوک نگاهش کرد که شقايق پررنگ لبخند زد و گفت:باردارم!

فرشته با هيجان و شقوق خنديد و گفت:جدا؟ پس چرا من نمي دونستم؟

شقايق چشم غره ايي نثارش کرد و گفت:شما يه خبر بگير مي فهمي!

فرشته بوسه ايي نرم روي گونه ي شقايق گذاشت و گفت:تبريک مي گم، خيلي خوشحال شدم.

فرشه دوباره لبخند زد و گفت:الان زودي ميام.

شقايق لبخند موزيانه اش را تکرار کرد و گفت:عجله نکن عزيزم.

فرشته تند از پله ها بالا رفت، اتاق سابق آلما را مي شناخت، تقريبا کنار اتاق دونفره شان بود.با عجله در را باز کرد و داخل شد، اما با ديدن کيان خشک شده نگاهش کرد.چند قدم عقب برداشت و گفت:اومدم...دنبال کليپس شقايق...نمي دونستم...

کيان قدم هاي عقب رفته فرشته را با چند گام بلند جبران کرد و گفت:کجا؟

-ميرم پايين خودت براش ببر.

برگشت که کيان دستش را گرفت و به آرامي به سمت ديوار پشت در هلش داد و چسپيده به او گفت:اگه نذارم بري؟

فرشته بي تقلا گفت:اگه کسي بياد؟

-که نمياد!

-و اگه بياد؟

کيان شانه ايي بالا انداخت و گفت:برام مهم نيست.

فرشته به سمت عقب هلش داد و گفت:اما من برام مهمه!

کيان جدي شده، نگاهش را به چشمان او دوخت و گفت:کي بود؟

باز ترس و کاش دعوايي نباشد!

زل زده به آن عسلي هاي که چيزي بين عشق و خشم را در خود جاي داده بود گفت:استاد دانشگاهمون.

پوزخندي زد کيان و غريد :و بعد با شما اونجا چه غلطي مي کرد؟

romangram.com | @romangram_com