#همه_سهم_دنیارو_ازم_بگیر_(جلد_دوم)_پارت_105


با تخسي رو به همايون گفت:منو تو اين گرما آوردي اينجا چيکار؟

همايون نيش خندي زد و گفت:غروب خورشيد ببينيم حال کنيم.

کيان پر حرص گفت:مسخره!

بلند شد پشت شلوارش را تکاند و گفت:من ميرم، امشب خونه عموم مهموني بعد به جايي اينکه به کارام برسم دارم با تو وقت تلف مي کنم.

همايون چهره اش را جمع کرد و گفت:نسناس، دو دقيقه بمون مي خوام دخترو نشونت بدم، بد رقم تو نخشم، خدايي خوب تيکه اييه!

-خب؟!

-خب که خب!

کيان بي حوصله گفت:منظور؟

-بابا خوش قيافه شمارشو برام بگير همين!

با اخم نگاهي به سر تا پاي همايون انداخت و گفت:عرض ديگه؟

همايون نيش خندي زد و گفت:سلامتي!

-نفست از جاي گرم مياد بالا، من ميگم هزار تا کار دارم تو ميگي برو شماره بگير...رفيق امروزو بي خيال جون داداش.

به سوي ماشينش رفت که لحظه ايي فقط لحظه ايي چشمش به کسي که نبايد مي افتاد افتاد.فرشته از تاکسي پياده شد و بدون آنکه متوجه اش باشد به سوي ماشين شاسي بلندي رفت و بعد از مکالمه ي کوتاه با راننده جوانش سوار شد.تمام صورتش از زور حقارت و عصبانيت سرخ شد.اين بار که سوءتفاهم نبود، بود؟ همين که خواست قدم هايش را به سوي ماشين بردارد بازويش کشيده شد و همايون فورا گفت:چند دقيقه صبر کن داداش، باز عجول نشو.

و تنها کار سخت عمرش همين صبر کردن هاي افراطي بود...

**********************

-جناب رازي من بايد برم خونه کار دارم لطفا زودتر حرفتونو بزنين.

سبحان با ابروهاي بالا رفته گفت:رازي؟ شما؟ هي تغيير رويه ميدي.

برق خشم در چشمان فرشته درخشيد دستش را به سوي دستگيره برد که سبحان تند گفت:خيلي خب....کسي تو زندگيت هست؟

سرگيجه آزارش مي داد اما با اين حال جدي شده گفت:منظورتونو نمي فهمم.

-منظورم اينه نامزد داري؟

فرشته سريع گفت:نخير.

سبحان لبخند جذابي زد و گفت:پس مي توني رو پيشنهاد دوستي من فکر کني؟

فرشته لحظه اي شوک زده نگاهش کرد اما وقتي به خود آمد سريع درب ماشين را باز کرد و پايين پريد، سبحان فورا به دنبالش پياده شد و گفت:چي شد؟!

فرشته پر حرص و خشم به سويش چرخيد و گفت:حالم از آدمايي مثل تو بهم مي خوره! دوستي...هه!


romangram.com | @romangram_com