#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_99

با آرنج کنارم زد : می بینه دستم پرهاا...تو هم چند تا شو اگه می تونی

.بردار بیار

بدون اینکه کیسه ای را بردارم پشت سرش به راه افتادم ... خواستم

حرفی بزنم که نگاهم به اتاق افتاد و با به یاد اوردن اینکه مهمان در خانه

.هست لب فرو بستم و به آشپزخانه رفتم

ــ زن داداش به جون خودم از اون پولها که فکر می کنی نیست...از حقوقم

خریدم ... جان ریحانه راست می گم ! میوه و سبزی هم فردا صبح می

گیرم

.با نگاهی به چهره ی مادر دریافتم که چقدر معذب هست

عطا هم درک کرد که دوباره قسم خورد : گفتم به جون ریحان که می خوام

...دنیا نباشه از پول حروم نیست

.باز هم مادر حرفی نزد

کمی به او بر خورد : دستت درد نکنه دیگه زن داداش...عطا اینقده پیشت

بی اعتباره؟

...به جای مامان گفتم:خیلی بیشتر از اینها

پشت سرش بودم به طرفم برگشت لب گشود تا بگوید اما صدای عمه مهر

. سکوت بر لبانش زد

ــ زری؟ کجا رفتی عمه؟


romangram.com | @romangram_com