#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_100
با صدای عمه خانم که مادر را صدا می کرد هر سه نگاهمان به پنجره
کشیده شد ...عطا اهسته گفت : اصلا بعد پولش رو ازتون می گیرم ...
.فقط تو رو جون بچه ها جلو مهمون آبروداری کنین
گفت و از انجا خارج شد.مادر هم پشت سرش با سینی حاوی لیوانهای
. شربت بیرون رفت :اومدم عمه جان
, [۲۶.۱۰
[سهم من ازبا توبودن۱۶ ۱۰:۱۶.
عشق ) " بی ریا و سادهForwarded from 65]
[(رمان " مسِت میِ
فکر کردم با اولین حقوقی که گرفتم پولش را به او بر می گردانم ... و
مشغول جا به جا کردن کیسه ها شدم ... عطا بار دیگر با دست پر
امد.چهره اش به نظرم گرفته آمد .لابد انتظار داشت با وجود آن کارها که
به اتفاق عزت در خانه انجام می داد بی چون وچرا پذیرای هر حرفش
! باشم
آنها را بر زمین گذاشت و بدون انکه حرفی بزند از آنجا و سپس از خانه
.خارج شد
romangram.com | @romangram_com