#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_95
ِر من ... این پرسیدن نداره
. و ادامه دادم : به صورت قمار ماد
می دانستم اخم هایش در هم خواهد رفت : میشه شما تو بحث ما
دخالت نکنی ؟
پوزخندم برای او خود به خود می آمد : ببخشید حاجی... ترسیدم به
! گناه دروغ گفتن بیفتید دور از جون
مادر به طرفم برگشت : ریحانه ؟ مادر چرا اینجوری حرف می زنی ؟
!شانه بالا انداختم : ببخشید
! عطا دیگر حرف نزد ... مادر هم ... من هم
هر چند تنهایے را دوست
..ندارم
اما دوســـت دارم؛
در قلب تو
تنها باشم
.....تنهاے تنها
*******************
عروسی در یک تالار بزرگ با تعداد زیادی میهمان برگزار می شد ... چه
محفل گرم و با شکوهی ... پدر داماد پولدار بود و حسابی خرج کرده بود
romangram.com | @romangram_com