#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_93
. کنه پسرم ...به دل نگیر
و دور از چشم او چشمانش را برایم درشت کرد.حالش را که گرفتم حالم
بهتر شد .شانه بالا انداختم و به اتاقم رفتم . گرمی هوا چیزی نبود که
بشود نادیده اش گرفت .مقنعه ام را برداشتم .موهای خیس از عرق را که
به گردنم چسبده بود جدا کردم تاپ زیر مانتو ام خیس بود ... باید به
.حمام می رفتم
. چه خوب که وقتی رفتم او در حیاط نبود
کت و شلوار زیتونی رنگی که خریده بودم را پوشیدم .مادر هم بعد از
مدتها دستی به صورتش کشیده بود .خیلی کم رنگ اما حسابی تغییر کرده
بود . از دیدن صورتش لبخند بر لبم نشست : قربون مامان خوشگلم برم که
. عین ماه می مونه
ولی دلم قد یک دنیا گرفته بود . او هم می توانست مانند همه ی هم
سالانش شیک پوش و آراسته باشد اما روزگار به کامش نگشته بود .
. دستهای خسته و پینه بسته اش ... اشک هایم را پس زدم
وقتی فهمیدم که قرار هست عطا ما را برساند اخم هایم در هم
رفت...خواستم مخالفت کنم اما فهمیدم که آقا هم دعوت دارند و می
.خواهند تشریف بیاورند
عزت اما نمی آمد .دل به دل راه داشت . او هم از خانواده ی همسرش
romangram.com | @romangram_com