#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_90
لباسی ساده به اندازه ی پولی که داشتم خریدم . چقدر ناراحت بودم که
. می خواهم پول زحمت کشیدن مادرم را برای چنین کاری هدر دهم
" از
مشکل پسند هم نبودم اگر بودم خنده دار بود ، مشکل پسندی برای
مابهترون "بود . آنهایی که آنقدر داشتند ... آنقدر دیده بودند که دیگر
ندار
. راحت نمی پسندیدند و راضی نمی شدند نه منِ
. ترجیح دادم کت وشلوار بگیرم .هم شیک بود هم پوشیده
یک ساعتی دیرتر از همیشه به مطب رسیدم اما دیگر خیالم راحت بود
. که خریدم را انجام داده ام
مادر از شب قبل بسیار تاکید کرده بود که فردا ، یعنی امروز را زودتر به
خانه برگردم ، آن شب مراسم عروسی پسر دائی ام بود و بعد از ماه ها
خانواده ی مادری ام به یادمان افتاده بودند و برای عروسی دعوتمان کرده
بودند ... خوب می دانستم که دلیل سردی و کم محلی آنها وجود پر از
عیب و ننگ عزت در زندگیمان است . مادر عقایدش را از خانواده اش به
ارث برده بود ... خانواده ای مذهبی و آبرو دار، که از بِد زمانه فردی مثل
عزت وصله ای ناجور شده بود و به انها چسبیده بود . می دانستم که اگر
پای خواهر و برادرهایم در بین نبود همین خان دائی که آن شب پدر داماد
romangram.com | @romangram_com