#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_82
سهراب سپهری
*******
آمده بود دنبالم . غافلگیر شدم از دیدنش ! به محض خروجم از مطب با او
چشم در چشم شدم و نتوانستم نادیده اش بگیرم . پس به ناچار سوار
. ماشینش شدم
سعی کردم آرام باشم و او را جری نکنم...لحنم آرام بود :راضی به زحمت
. نبودم ... خودم می اومدم
. نگاهم کرد و لبانش حالتی از لبخند به خود گرفت
ادامه دادم : هر روز هر روز که نمی تونی بیای دنبال من . باید خودم عادت
. کنم
. دست در جیبش برد و جعبه ای را بیرون آورد : قابل تو رو نداره خانومم
می دانست از این واژه خوشم نمی آید اما باز هم به کار می برد ! چرا
نسبت به من احساس مالکیت داشت ؟ هر قدر هم آرام بودم در این مورد
. معترض می شدم
در هم رفتن اخم هایم بی اراده بود .بی تفاوت گفتم: چیه این ؟
لبخند زد : مگه نگفتی ساعتت هم شاکی شده از شب نشینی ما و به نشونه
ی اعتراض خوابیده ؟؟
ــ آره گفتم ... پس بذار اینم یه بار دیگه بگم ، من به پولی که تو در میاری
romangram.com | @romangram_com