#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_81

دلم می خواست با کیفم محکم بکوبم به صورتش اما با لحن ملایمی گفتم :

! خواهش می کنم نیا

جدی شد : نمی تونم بهت قول بدم همه چی بستگی به خودت داره .... برو

.، مواظب خودت باش

منظورش را متوجه شدم ! ممکن بود باز هم برنامه ام را بر هم بزند و

. نگذارد کار کنم

. حرصم را فرو خوردم و سرد گفتم : خداحافظ

. لحنش مهربان تر از نگاهش بود : به سلامت

به سمت در مطب راه افتادم او هم با تک بوقی به راه افتاد . اگر می آمد و

باز هم از آن حرف ها می زد ! به هر حال نباید به او رو می دادم وگرنه

! ممکن بود سوء استفاده کند

وقتی وارد شدم و مطب را آنقدر خلوت دیدم چقدر خوشحال شدم ....

! دکتر هنوز نیامده بود

. سریع پشت میز نشستم و لیست اسامی همان چند نفر را مرتب کردم

زندگی

وزن نگاهی ست

که در خاطره ها

.می ماند


romangram.com | @romangram_com