#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_74
به طرفش برگشتم : الان میاد.. حتما کار داشت ... ببینم چیا خریدی ؟
با خوشحالی دفتر ها و مداد و جعبه ی مداد رنگ و .... را نشانم داد : ببین
..خیلی خوشگلن ... من که به طاها نمی دم اینا رو ، اگه خواست ازم
. بگیره به عمو می گم دعواش کنه
خنده م گرفت . هیچ وقت با طاها آبش در یک جوی نمی رفت با این حال
. جانشان بسته بود به جان هم
دقایقی دیگر عطا آمد . با یک سینی حاوی لیوان های بزرگ آب هویج و
. بستنی
. ــ بفرما خانوم بد اخلاق
. نگاهش کردم . هنوز اخمو بود
ــ تو ابروهات به هم گره خورده من بد اخلاقم ؟
... ــ تو هم خودت بد اخلاقی هم عامل بد اخلاقی منی ! بردار
. لیوانی را برداشتم و به رها دادم ... ناچارا"یکی هم برای خودم
... ــ اینم بردار الان میام
رفت تا سینی را پس دهد . وقتی آمد لیوان را به دستش دادم کنجکاو
نگاهم کرد : چرا نمی خوری ؟؟
... هنوز جواب نداده بودم گفت : به مرگ خودم به جون تو پول کار کردنمه
. برای اولین بار حس کردم لحنش کاملا صادقانه ست.. همین طور نگاهش
romangram.com | @romangram_com