#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_73

.نگاهم به بیرون بود : نمی دونم...هنوز که شناخت آنچنانی ندارم ازش

به حالتی عصبی برای ماشین جلویی که خیلی آرام حرکت می کرد و راه

نمی داد عبور کنیم بوق زد : پس تو همین مرحله ی معارفه ی نیمه کاره

...می مونی

نگاهم را به درون آوردم : منظورت چیه؟

.ـــ واضح بود... دیگه پاتو اونجا نمی ذاری

...ــ قبلا هم گفتم هر جا که دوست داشته باشم کا

!ــ تو خیلی بی جا می کنی

.فریادش انقدر بلند و خشن بود که هم من هم رها در خود مچاله شویم

کنار خیابان پارک کرد و سعی کرد آرامش را در صدای بمش جاری کند :

.اینجا لوازم تحریریه...بریم عمو جون هر چی خواستی برات بگیرم

عصبانی بودم چرا به خودش اجازه می داد با من چنین رفتار کند؟

پیاده نشدم . اوهم اصراری نکرد . با رها رفتند . دلم می خواست از همان

. جا برگردم اما حوصله ی داد و قال و اعصاب خردی بعدش را نداشتم

هرچه که رها خواسته بود را برایش خریده بود ، چند برابرش را . چهره ی

ذوق زده رها خیلی دیدنی بود . رها را سوار کرد و خودش رفت . کنجکاو

... به رفتنش نگاه کردم

ــ عمو جون کجا رفت ؟


romangram.com | @romangram_com