#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_72
چهره اش گندمگون بود و مردانه...گاهی روشن و گاهی آفتاب سوخته !
موهایش را معمولا کوتاه نگه می داشت . حالت خاصی نداشت
...ابروهایش پر بود و مشکی... پیوسته نبود اما بلند و کشیده...چشمهایش
هم... قهوه ای تیره خمار و شاید وحشیبا نگاهی پر جذبه ، با مژه هایی
برگشته...مشخصه ی بارز صورتش همین چشم و ابرویش بود...بینی و لبها
و چانه معمولی بود ، به جز چال روی گونه هایش !همیشه زنجیر نقره ای
زیبا و کوتاهی که از مکعب های کوچکی درست شده بود به گردن داشت
که روی پوست گندمی رنگش جلوه ای زیبا به نمایش می گذاشت . لباس
هایش معمولا جذب تنش بود شاید می خواست اندام روی فرمش را به رخ
... بکشد یا
به خودم آمدم چرا باید به چهره ی او خیره شوم؟چه اهمیتی دارد که او
چه شکل و شمایلی دارد؟
اخم کرده و نگاهش به من بود : اونوقت ادعات می شه هر جا که می دونی
خوبه و صلاح بدونی کار می کنی آره؟
ًا ! نکنه فکر
از حرص دادنش لذت می بردم . لبخندم را کنترل کردم : دقیق
می کنی غیر از اینه ؟
ــ این آقای وکیل باشخصیت متأهلن یا مجرد؟
romangram.com | @romangram_com