#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_7

!!چسبونی ؟

و صدای بیرون ریختن وسایل سفره به حیاط باعث شد بی اراده برخیزم .

پشت پنجره رفتم همه چیز کف حیاط پهن شده بود ظرفها شکسته بود و

! غذا ها.... ای کاش حرمت نان و نمک را نگه می داشت

از اتاق خارج شدم همچنان صدای داد و بی داد آن ها گوش فلک را کر می

کرد ... مادرم را به باد کتک گرفت دلم طاقت نیاورد بی تفاوت بمانم ، به

اتاقشان رفتم .. با چشمهای به خون نشسته با کمربند به جان مادرم افتاده

بود خودم را سپر بلایش کردم : بسه دیگه ... تو رو خدا بس کن ... کشتی

... مادرمو

با یک دست مرا به عقب هل داد : تو یکی خفه شو .. که هر چی دیدی از

چشم خودت دیدی ... باز هم خودم را روی مادرم انداختم : نمی ذارم

!!بزنیش ... مزد این همه زحمتیه که می کشه ؟

برسرم فریاد کشید : کی گفته بره کلفتی تو خونه های مردم ؟ !مگه بیل به

قد من خورده که نتونم خرج بچه هامو بدم ؟

... ــ می خواد نون حلال به بچه هاش بده .. مجبوره بره

صدای گریه ی مادرم و فریاد عزت تو گوشم پیچید ... چنان به دهانم

! کوبید که لبهایم بی حس شد

ــ همن دیگه توئه بی همه چیز هم تو دهن این نگاه می کنی و تو رو من


romangram.com | @romangram_com