#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_6

... نگذاشتند ادامه دهم ... آن همه رویا و آرزو

لباس ها را روی بند پهن کردم و به اتاقم برگشتم .. اتاقش رو به روی اتاق

من بود .. حتی نمی توانستم پشت پنجره بایستم که ممکن بود فکر کند با

. پسر همسایهَسروِسری دارم

در اتاقم را بستم . لباس عوض کردم و نگاهی به جزوه هایم انداختم ...

. فردا آخرین امتحان از ترم دو بود





هیاهوی غریب و مبـهمی

پیچیده در جانــم

ُپـرم از حس دلگیری

. . . کــه نــامش را نمی دانـم

صدای فریاد عاصی مادرم را می شنیدم : همین که هست... من به پولایی

که تو بهم می دی دست نمی زنم ... نمی خوام فردا بچه هام حر*و*م

... ل*ق*م*ه باشن و شر بشن و اون دنیا دامنمو بگیرن که چرا همچین

فریاد آقا عزت هم به هوا برخاست و صدای او را در گلو شکست : خفه شو

نده تر از دهنت حرف می زنی حالا دیگه به پول من انگ حروم بودن می

گُ


romangram.com | @romangram_com