#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_5
. بود
! با حرص رفتنش را نگاه کردم .. چقدر از او بدم می آمد
برادر شوهر مادرم بود که از سر بی کسی و تنهایی با ما زندگی می کرد ...
با اینکه مدرک لیسانس حسابداری داشت بیکار و علاف می گشت ...
! دستش تو جیب خالی آقا عزت ؛ شوهر مادرم بود
هیچ وقت از نگاه های خیره اش خوشم نمی آمد . از سخت گیری ها و بد
بینی هایش ! چه زجری می کشیدم که مادرم و شوهرش قصد داشتند مرا
به او بدهند ! ما را نامزد می دانستند و دست او را برای دخالت در کار های
. من بسیار باز گذاشته بودند
من اما ذره ای علاقه به او نداشتم ... به فکر درس خواندن و ادامه ی
تحصیل بودم و می خواستم به هر قیمتی شده درسم را ادامه دهم تا
بتوانم مسیر زندگیم را عوض کنم ! من نمی خواستم مثل مادرم بازنده
باشم .. ... که البته آقا مخالف بود و تا آن روز که ترم دوم دانشگاه بودم
بارها مخالفتش را اعلام کرده بود و هروقت هم که میلش می کشید مرا از
رفتن منع می کرد و چندیدن بار باعث شده بود غیبت غیر موجه داشته
باشم ... و بعد از آن مجبور بودم به استاد های از همه جا و از خدا بی خبر
رو بیندازم و التماس کنم که حذفم نکنند ... خلاصه با بدبختی این دو ترم
را گذرانده بودم ... و همیشه این استرس با من وجود داشت که اگر
romangram.com | @romangram_com