#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_67
خزید . صورت خیس از عرقش را بوسیدم و غرق آرامش شدم : قربونت
برم عزیزکم ... گرمت شده ؟
صورتم را بوسید : اوهوم ... برام دفتر نقاشی خریدی ؟
آه .. فراموش کرده بودم !! خیلی ناراحت شدم : ای وای .. نه عزیزم ..
فراموش کردم ... قول می دم فردا برات بخرم ... خب ؟
ــ مگه چی می خواد ؟
.صدای عطا بود که بالای سرمان ایستاده بود
بی آنکه نگاهش کنم یا پاسخ دهم بر خاستم و رها با دلخوری گفت : دفتر
. نقاشی و مداد رنگی
عمو
ِزدلِ
... نشست و او را بغل کرد : خودم واسه ت می خرم عزی
رها موهایش را پشت گوشش فرستاد چه حرکت بانمکی بود : الان می
خری ؟
ابروی راستش را بالا انداخت و نیم نگاهی به من : اگه آبجی ریحانت بیاد
.... آره می ریم می خریم
اخم کردم ، رفتار عطا برایم عجیب بود . گاهی این همه نرمش و گاهی
آنقدر خشن که از ترس در مقابلش نمی توانستم سر بلند کنم . گفتم : نه
romangram.com | @romangram_com