#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_64

لبخندش را تکرار کرد : درسته ؛ شما قصدشو دارید ؟

! ــ بله

ــ هرروز صبح از ساعت 7 تا 2 عصر . گاهی وقتا هم ممکنه فقط عصرا

. باشه از ساعت سه تا هشت شب

. با خودم تکرار کردم .. کلاس هایم

ــ ببخشید من دانشجو هستم و الان هم ترم تابستونه دارم ، دو روز در

. هفته ده تا دوازده کلاس دارم

ــ چه روزایی ؟؟

. ــ شنبه و دوشنبه

کمی اخم کرد ... به فکر فرو رفت و گفت : باشه.. اشکال نداره ،می تونید

. عصر بمونید... اینطوری منم مشکلی ندارم

لبهایم به لبخندی گشوده شد . باور نداشتم به این زودی کار مناسبی پیدا

کرده باشم . هر چند باز هم حقوقش چنگی به دل نمی زد اما باز هم جای

. شکر داشت

لبخند شیرینش را دوباره تکرار کرد : پس از فردا شروع می کنی . الان می

تونی بمونی یک سری توضیحات بهت بدم ؟

نگاهی به ساعتم انداختم ... می توانستم بمانم . همین که عطا را کلافه و

. عصبانی می کرد عالی بود


romangram.com | @romangram_com