#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_42
با لحنی عصبی گفت : با اجازه ی کی ؟
. ــ اجازه ی خودم
. ــ خیلی روت زیاد شده
... در یخچال را باز کردم و ماست و تخم مرغ ها را در آن گذاشتم
ــ فکر نمی کنم به تو مربوط باشه ... من کاری رو می کنم که فکر می کنم
. درسته
! بازویم را گرفت که با خشم دستش را پس زدم : به من دست نزن
. با خشم به چشمانش خیره شدم : به پول نیاز دارم
چشمان و نگاه پر جذبه اش و طلبکارش را به چشمانم دوخت
ــ خب چرا نمی گی خودم بهت بدم ؟
.... پوزخند زدم :ههه تو خودت جیره خوره داداش عزتت هستی
ـــ تو اینطور فکر می کنی ... حاضرم شهریه ی دانشگاهتو یک جا بپردازم
. ...اما سر کار نری
. ــ می دونی که از گشنگی هم که بمیرم حاضر نیستم یک ریال از تو بگیرم
. چقدر کلافه به نظر می رسید اما پنهان می کرد
. ــ ریحانه ببین به زبون خوش می گم... دوست ندارم بری سر کار
به سمت در رفتم :متاسفم.. من هم دوست دارم هم نیاز . به دوست داشتن
! و نداشتن تو هم کاری ندارم .. یعنی اصلا برام مهم نیست
romangram.com | @romangram_com