#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_38

. ــ خانوم من عجله دارم

. بهتر بود راستش را بگویم

. ــ عذر می خوام ، اما من بلد نیستم

ابرو هایش را بالا انداخت : بلد نیستید ؟؟

... ــ نه متاسفانه . من اولین روزه که اینجام

ــ اجازه هست خودم بگیرم ؟

. ــ چی عرض کنم

ــ اجازه بدید لطفا .. خیلی عجله دارم جاهای دیگه این ساعت تعطیله تنها

جایی بود که می دونستم تعطیل نیست... آقای حسینی تشریف ندارن ؟

. کنار رفتم : نه ... عصر تشریف میارن بفرمایید

. دستگاه درست پشت سرم بود

او پشت به من و رو به دستگاه ایستاد : موقت اومدید یا می خواید بمونید

؟

.و از روی شانه نیم نگاهی به من انداخت

صدای دستگاه بلند شد و حواس من و او را به خود جلب کرد در همان حال

. پاسخ دادم : تا خدا چی بخواد

.... ــ بهزاد سمائی هستم به آقای حسینی بفرمایید مزاحم شدم

. ــ بله عرض می کنم خدمتشون تشریف آوردید


romangram.com | @romangram_com