#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_33
. و از راهرو گذشتم...با ماد
ــ کجایی مادر نمی گی دلم هزار راه می ره...می دونی تا الان عطا چند بار
تا سر خیابون امده و برگشته؟
نزدیک رفتم و صورت تکیده اش را بوسیدم:ببخشید می دونم باید خبر می
دادم.. اما وقتی تلفن خونه قطعه چطور باید خبر می دادم؟
عطا :نمی تونستی به گوشی من یا عزت زنگ بزنی؟
ــ از گوشی دوستم بیام به شماها زنگ بزنم؟ واسه دختر مردم دردسر
.... درست کنم ؟نه اینکه نمی شناسمتون
پوزخندم عصبی اش کرد صدایش بالا رفت:اون گوشی وامونده ای که
برات گرفتمو چرا همرات نمی بری؟
!ــ همون روز که خریدی بهت گفتم که بهش دست نمی زنم
ــ تو بیجا می کنی...بگو ببینم کدوم گوری بودی؟
...مامان کنارم زد:چرا عصبی می شی پسرم ...ریحان بگو کجا بودی تا الان
ظرف بستنی رو توی دستاش گذاشتم :همون کاری که بهت گفته
...بودم..جور شد...اونجا بودم...قرار شده هر روز بعد دانشگاه برم اونجا
و نگاهم را در چشمان پر غضب عطا دوختم ... با حضور مادر شیر شده
! بودم ... لبخندم را سعی کردم جمع کنم اما نشد
رو گرفتم و به سمت اتاقم رفتم ... بچه ها رو صدا کن بیان ... بستنیه آب
romangram.com | @romangram_com