#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_32
به خانه است؟ یا چیزی شبیه به این... ساعت تمام کلاسهایم را می
.دانست
.با خودم که تعارف نداشتم ترسیده بودم
گفت:کدوم گوری بودی تا الان؟
.عصبانی تر از عطای تصورم بود
فقط نگاهم را به زیر انداختم .. بی حرف و بی جواب که لحنش تند تر شد
.
!ــ با توام
چه باید می گفتم؟
.بازویم را گرفت و به داخل کشاندم.و با پایش در را محکم به هم کوبید
.توی همان راهروی تنگ و تاریک نگه ام داشت
ـــ حرف نمی زنی نه؟
ــ عطا ؟مادر هنوز نیومد؟
با شنیدن صدای مامان جانی تازه گرفتم...می دانستم که از مامان کمی
شرم دارد که بخواهد اذیتم کند...خصوصا بعد از اخرین شاهکارش که
! هنوز هم کبودی اش بر جا مانده بود
.بازوام را با غیض از دستش بیرون کشیدم :اومدم مامان
ِر همیشه دل نگران رو به رو شدم
romangram.com | @romangram_com