#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_27

ریخته شدن آبروی نداشته ت ؟ تو از خدا شرم نمی کنی اونوقت از آدما

شرمت میاد ؟

نفس گرفت .. سرخ شده بود : ریحان بسه.. دوباره اون روی منو بالا نیار

...

رو گرفتم : این دفعه بزن منو بکش راحت شم از این زندگی نحس و نکبتی

. که تو و داداش بی غیرتت واسه مون درست کردین

صدایم آرام می شد جایش را بغض می گرفت ... اشک به چشمانم دوید

...بر خاستم اما سر گیجه ام شدت یافت . پرستار وارد شد : چرا بلند شدی

؟ با اون همه خونی که از بینیت رفته حتما سر گیجه داری .. دراز بکش

. عزیزم ... خدای نکرده می افتی زمین

. عطا گفت : حواسم هست خانوم

پرستار با پوزخند نگاهش کرد : شوهرشی ؟

.. عطا با همان اخم گفت : آره

پرستار ابرویی بالا انداخت : چه جوری این بلا رو سرش آوردی ؟

ــ فکر نمی کنم دخالت تو امور شخصی زندگی بیماران و همراهانشون جزو

. وظایف شما باشه ... وظیفه تو انجام بده بفرما بیرون

هم من هم پرستار حساب کار دستمان آمد .. عطا عصبانی تر از آن بود که

. به من نشان داده بود


romangram.com | @romangram_com