#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_24

... عطا غرید : برو گمشو تو اتاقت

با نفرت به سرتاپایش نگاه کردم : عاقبت راه انداختن خونه ی فساد و راه

دادن هر کس و ناکس تو خونه همین میشه دیگه..دو روز دیگه هم از من و

... مادرم می خواین که

آه.. چنان محکم کوبید به دهان و بینی ام که تعادلم را از دست دادم و بر

....... زمین افتادم فریاد زد : حرف دهنتو بفهم

به ثانیه نکشید که گرمی خون را در بینی ام حس کردم و سپس بر لبها و

..... چانه ام و لباسهایم

رضا وحشت زده به سمت اتاق مادر دوید و عطا خود ناباور به صورتم

خیره ماند و مردی که باعث این تنش شده بود ناباور گفت : چیکار کردی

پسر ؟

عطا بالای سرم آمد و به رویم خم شد سر گیجه داشتم و حال خودم را

نمی فهمیدم ... از دیدن آن همه خون حالم به هم می خورد ... کم کم

....که نمی دانم چرا با آن

هرکس دراتاق بود بیرون می آمد همه جز آن زنِ

حالم کنجکاو بودم ببینمش ... عطا بازویم را گرفت و بلندم کرد روی پاهایم

بند نبودم تکیه داده به خودش لب حوض رفتیم... حالت تهوع داشتم ...

صورتم را شست مقاومت نکردم دستهایم آنقدر می لرزید که گویی اراده ای


romangram.com | @romangram_com