#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_22
رضا می ترسید از اینکه کتک بخورم ... به دستم آویزان شد : آبجی تو رو
... خدا.. غلط کردم.. بیا بریم
اما من دلم می خواست همه ی نفرتم را بر سر عطا خالی کنم . مست بود ؟
خندید : چطوره بشه یکی مثه خودت جانماز آب کش ؟
!دندان بر هم ساییدم : برو بمیر من جانماز آب می کشم ؟
... با همان پوزخند ادامه داد : آره... بعدم با پسر همسایه
. منظورش به سهراب بود . در حالی که می دانست خبری نیست
صدای درون اتاق کم شد و عزت صدا زد : چه خبره اون بیرون ؟ عطا ؟
... عطا نیم نگاهی به درون انداخت : طوری نیست .. شما مشغول باشید
دست رضا را گرفتم : من خودمو در اون حد خوار و پست نمی کنم که با
... یکی مثل تو دهن به دهن بشم ... حالم ازت به هم می خوره
نمی دانم ادای مستی را در می آورد ؟ اگر نه چرا با همین یک کلمه اینقدر
جدی و وحشتناک شد ؟ !چنگ زد به بازویم و چنان فشرد که از درد چهره
در هم کشیدم . صورتش را نزدیک آورد : با از ما بهترون می پری که من
واست حال به هم زن شدم ؟ یکبار دیگه بگی حالم ازت به هم می خوره
کاری می کنم که به التماس بیفتی که منه حال به هم زن بگیرمت و من
!! بگم نمی خوام
! دهانش ، نفسش که به صورتم خورد بوی الکل نمی داد
romangram.com | @romangram_com