#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_193
. نگاهی به ساعتم انداختم ... یک ربع دیگر کلاس شروع می شد
با خودم فکر کردم ممکن ست که عزت اعتیادش را ترک کند و مرد زندگی
شود و سختی هایی که مادرم کشیده را جبران کند ؟ مرد زندگی ... نمی
دانم .. ممکن بود با ایده آل های ساده گیرانه ی مادرم مطابقت داشته باشد
! ...می شد امیدوار بود
وارد خانه که شدم باز هم همان بوی شامه آزار اما خفیف تر از باز قبل را
حس کردم ... رضا با دیدنم به سویم دوید : سلام آبجی ... عمو همه ی دبه
.... ها رو خالی کرد تو چاه
نگاهم به چاه گوشه ی حیاط که روی آن با یک قسمت از قرقره ی کابل برق
که دایره ی بزرگ چوبی بود و روی آن را دوتا دوس گذاشته بودند پوشیده
. شده بود کشیده شد ... منظورش همانجا بود
. ذوق زده ادامه داد : بابا هم رفته کمپ ترک اعتیاد
نگاهم برگشت به چهره ی پر از شوقش ... طفلِک من برای چه چیزی
خوشحال بود ! حقش این بود ؟ در دل به عزت و امثال او که زندگی
خودشان و زن و بچه هایشان را تباه می کردند و به جای آرزو های قشنگ
آرزویی اینچنینی را به دل خانواده شان می انداختند بد گفتم .. هر چه که
! لایقش بودند
... کمی خم شدم و بوسیدمش : قربون داداش قشنگم برم
romangram.com | @romangram_com