#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_189

... سوار شدم : ماشین جدید جای تبریک داره یا

. ــ امانت گرفتم .. ماشین شهابه

!شهاب ... رفیق شفیقش . اسمش را زیاد شنیده بودم اما ندیده بودمش

ــ می ری دانشگاه ؟

ــ آره ... نگفتی این وقت صبح اینجا چیکار می کنی ؟

ــ اومدم دنبال شماها دیگه ... نکنه می خواستی موندگار بشین ؟

... ــ آره .. نه اینکه خیلی خوش می گذره

نگاهش کردم : البته از یه نظر آره .. اینکه جمال تو و عزت خانو نمی بینیم

!

! اخم کرد : مار بزنه اون زبونتو که اینقدر تلخه

پوزخند زدم : تلخی دیدم که تلخ شدم ... اگه کاری نداری من برم ؟

. بی حرف ماشین را روشن کرد

... ــ خودم می رم

جوابم را نداد . من هم ساکت ماندم . باز هم توی ذوقش زده بودم .. و

عجیب بود که جدیدا با این کارم وقتی حالش گرفته می شد چیزی شبیه

. عذاب وجدان ناراحتم می کرد ! باز هم او بود که به حرف آمد

ــ عزت رو مادر دست بلند کرد ؟

ناخواسته لحن صحبتم با او ناخوشایند بود : بحث بشه و عزت هنر نمایی


romangram.com | @romangram_com