#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_186
... نگاهم را از روی کتاب برداشتم و به او توجه کردم : خط جدیده آره
در همان حال دستم را در جیب بیرونی کوله ام فرو بردم و گوشیم را
بیرون آوردم
. چند روز پیش برای خودم سیم کارت جدیدی گرفته بودم
با شیطنت گفتم : دلت واسه عزت تنگ شده ؟
! اخم کرد : آره .. دارم از ندیدنش می میرم
خندیدم : با موسسه تماس می گیری ؟
نگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت : این وقت شب ؟
خنده ام را جمع کردم : بله خب ... حق باشماست .. راحت باش مامان
... خانوم
نگاهم را به کتابم انداختم که گفت : داشتم با عطا صحبت می کردم
گوشیم خاموش شد ... نصفه نیمه بهش گفتم که خونه نیستیم... حالا نمی
... خوام نگران بشه
پیش از اینکه اعتراضی کنم شماره گرفت
ــ عه .. مامان .. من نمی خواستم شمارمو داشته باشه ! حالا باید عوضش
! کنم
چشم غره اش ساکتم کرد اما همین که لب گشود تا حرف بزند ظاهرا عطا
. پاسخ داد
romangram.com | @romangram_com