#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_185
.من خواست تا بچه ها را به حیاط ببرم
روی اولین پله ی بهار خواب نشسته بود و به بازی بچه ها با تابی که توی
حیاط و نزدیک به باغچه بود نگاه می کردم ...انگار به همان زودی
دنیای بچگی .. یادش بخیر
! فراموششان شده بود !خوش به حالِ
.با صدای پائی سر برگرداندم مادر بود آمد و کنارم روی پله نشست
گفتم:چرا نگفتی که عزت داره چکار می کنه؟
نگاهش به بچه ها بود : عزت هر چقدرم بد باشه باز پدر این بچه
هاست...آبروی اون بی غیرت بنده به آبروی بچه هام ...نمی خوام فردا که
بزرگ تر شدن نتونن تو فامیل سر بلند کنند .. نمی خوام سرکوفت اون
! نامردو بیشتر از این به اونا بزنن
تو فکر حرفای خوب تو لحظات با منی
من عشق می کنم که تو در ارتباط با منی
من عشق می کنم که تو دنبال می کنی منو
هر بار می رسی به من خوشحال می کنی منو
ــ ریحانه جان خطت شارژ داره ؟
romangram.com | @romangram_com