#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_184
را برایش گرفت.تا به حال از نزدیک با او بر خورد نداشتم... سبزه رو بودو
بانمک و مثل مادر شوهرش خوشرو...با مادر و من روبوسی کرد و رها را
.هم بوسید
مادر گرفته بود و غمگین از زندائی مهوش سراغ دائی را گرفت که گفت در
فروشگاه هست و هنوز به خانه نیامده...اما بعد از دقایقی به همرا پسرش
مهران آمد.او هم مثل مهوش خانم از دیدنمان تعجب کرد اما چیزی
...نپرسید
احساس بدی داشتم...از نگاه دائی که از بالا بود خوشم نمی آمد !اخمی که
بر چهره داشت بیشتر معذبم می کرد !نمی دان شاید هم از حال و روز مادر
ِر دلسوزی
َتخمش هم از س
! در خانه ی عزت ناراحت بود و اخم و
پسر و عروسش هم متوجه ی جو غیر عادی شدند و بعد از نیم ساعتی
.خداحافظی کردند و به خانه ی خودشان رفتند
آن موقع بود که دائی لب به سخن گشود و علت ورم کردن و کبودی گوشه
!ی لب مادر و چشمهای پف کرده از گریه اش را پرسید
مادر اما باز پنهان کاری کرد!فقط با گفتن این حرف که با عزت بحثش شده
به بحث خاتمه داد !دقایقی را با دائی به صحبت گذراند اما قبل از آن از
romangram.com | @romangram_com