#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_183
حتی برای لحظه ای اینجا بمونم....تا به حال به خاطر بچه هام بودکه
تحمل کرده بودم...الانم به خاطر بچه هامه که می رم ! این پدر از صد تا
! دشمن بدتره براشون !برو آماده شو
عصبی بود.به اتاقم رفتم و چند تا تکه لباس و کتاب و جزوه هایی را که
.لازم داشتم برداشتم
به حیاط که آمدم بچه ها را حاظر و آماده دیدم...هر سه هنوز ناراحت
بودند و غمگین...شاید حق با مادر بود اینها آینده ای در کنار پدرشان
نداشتند!اما کجا را داشتیم که بی منت تر از اینجاباشد ؟؟منت عزت بود
اما جای دیگر ... ممکن بود جای دیگر بهتر از اینجا باشد ؟؟
دائی نبود...اما خانومش بود...او همیشه رابطه ی خوبی با مادر
داشت...مهربان بود و دلسوز...مادر با او راحتر بود تا خاله فریده...شاید از
همین رو بود که به خانه ی دائی رفتیم...دائی که کمترین حرفش سرکوفت
.به عزت بود
با خوشروئی از ما استقبال کرد اما نگاهش هم گاهی در بین احوال پرسی
به چمدان در دست مادر می افتاد...بنده ی خدا حق داشت .عجیب بود این
رفتار از زری جانی که حتی اگر عزت چاقو بیخ گلویش می گذاشت
!صدایش در نمی آمد
عروسش هم بود ...همان عروس خوشبختی که دائی جانم بهترین عروسی
romangram.com | @romangram_com