#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_180

مادر اما به گمانم فهمید که چه خبر هست...مثل اسپند روی آتش داغ

شد...به سمتش رفت و شانه اش را گرفت : می گم اینا چیه تو خونه و

زندگی من؟

عزت با نامردی چرخید و بی هوا کوبید توی صورت مادر !! قلبم درد گرفت

:حالا دیگه منو سین جیم می کنی زنیکه؟ خونه و زندگیت؟ مثل مار

خودتو توله هات چنبره زدین بیخ گلوم هوا برت داشته ؟ برو رو مخم راه

...نرو که می زنم ناقصت می کنما

لعنت به او و امثال او که اینقدر راحت دل می شکستند و تحقیر می کردند

..بر روی خرده های شکسته ی شخصیت دیگران چه بی خیال پا می

گذاشتند غافل از اینکه خدایی هم هست .... چطور توانست جلو بچه ها با

آن لحن با او حرف بزند و حرمتش را بشکند؟

به سمت مادر رفتم...از میان انگشتهایش که جلو دهانش گرفته بود خون

جاری بود...ترسیده دستش را پایین آوردم...آه از نهادم بلند شد...لبش پاره

!شده بود

با خشم رو به عزت گفتم : به چه حقی دست روش بلند می کنی؟ می

خوای زنگ بزنم صد و ده بیان کاسه کوزه هاتو جمع کنن؟ همینو می خوای

بی غیرت ؟ زورت به یه زن می رسه ؟

به سمتم خیز برداشت .از حرکت ناگهانی اش ناخودآگاه جیغ کشیدم و


romangram.com | @romangram_com