#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_179

دستش را از لاله ی نازک گوش رضا که به گریه افتاده بود باز کنم : چکارش

!داری؟ ولش کن گوششو کندی

بازویم را گرفت و هلم داد : تو دخالت نکن...فکر نکن نمی دونم تو فضولی

... کردی

صدای گریه رضا بلند شده بود : آخ...آخ...ولم کن بابا...تو رو خدا...الان

...میام همه رو پر می کنم

گوشش را ول کرد ...پشت یقه ی لباسش را گرفت و به سمت حیاط هل

داد...اگر رضا دستش را جلو نمی آورد با صورت به موزاییک های کف

...حیاط می خورد

اشکم سرازیر شد :چکارشون داری بی انصاف... چطور دلت میاد ؟

! ــ بی انصاف تو و اون ننه ی گور به گورتین که وبال گردن منه بیچاره این

مامان از راه رسید و قلب من چون گنجشکی بیتاب از آسیب دیدن او

"! توسط عزی در سینه بالا پایین پرید" ! خدا یا رحم کن

ــ اینجا چه خبر ؟ چرا به جون بچه افتادی ؟؟

بیتامل رضا را بلند کرد و با چهره ای در هم رو به عزت گفت : چیکار کرده

بود ؟ این چه بوی گندیه راه انداختی ؟

عزت بی توجه به مادر آمرانه از بچه ها خواست تا وقتی که بر می گردد

!کارشان را تمام کنند


romangram.com | @romangram_com