#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_18

... ــ ریحان..من

! به سمت در رفتم : باشه.. بمون. من میرم

خودش را به من رساند و راهم را سد کرد : چرا حسمو درک نمی کنی ؟

نمی دونی چه حالی شدم وقتی دیدم اونطوری به چشمات زل زده و داره

....... میگه

کلافه باز هم رو گرفتم : باشه ... تو راست میگی.. تو حق داشتی.. خوب

کردی عصبانیتتو سر من خالی کردی خوبه ؟ !!بده دستتو ببوسم که زدی

... صورتمو داغون کردی

حالا هم مهربان بود هم عصبی : ریحان بار آخر بود که دارم می گذرم ...

. دفعه ی بعد نمی دونم چه بلایی سرت میارماااااا

جوابش را ندادم . از زیر دستش گذشتم و به حیاط رفتم ... کفش هایم را

به پا کردم که باز هم سد راهم شد : با این چشمها و این صورت کجا می

خوای بری ؟

!ــ هر جا که تو نباشی

چشهایش هنوز سرخ بود : خفه شو ریحان .... خفه شو تا خفه ت نکردم !

!برگرد تو اتاقت

و راه اتاق را با دست اشاره کرد . بی حرف به سمت اتاقم برگشتم و در را

... قفل کردم.. هنوز ایستاده بود و نگاهم می کرد


romangram.com | @romangram_com