#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_164

ــ چرا با عطا اینقدر بد تا می کنی ؟

نگاهم به چشمان سیاه با محبتش خیره ماند . بی شک تنها قصدش

. دلسوزی بود .. اما برای من یا عطا را نمی دانستم

. ــ به این آدم نمیشه رو داد ... همینطور بهتره

... ــ اشتباه می کنی عزیزم

کلافه گفتم : اومده پیش شما ننه من غریبم بازی در آورده ؟ شما مادر

منی یا اون ؟

دستش را با حوله خشک کرد : کمتر از بچه های خودم دوسش ندارم ...

. نمی تونم ببینم این همه بهش کم محلی می کنی

به حالت قهر رو گرفتم : خوبه .. دلم به شما خوش بود ؛ که ظاهرا شمام

. طرف او هستین... خوبه می دونین چیکاره ست

! ــ داری اشتباه می کنی

نماندم تا ادامه دهد خارج شدنم شتاب داشت و با اوکه به درون می آمد

برخوردم اگر سینی را نگرفته بود از دستم می افتاد . با خشم و لحنی تند

گفتم : از دست تو آسایش ندارما ... چپ می رم راست می رم باید تو رو

ببینم آره ؟

. خونسرد نگاهم کرد : برو بشین من میارم

مادر آمد : چی شد ؟


romangram.com | @romangram_com