#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_162

... دل عاشقم بهت دلبستست

قبل از او وارد شدم . موتورش را به حیاط آورد و من به سمت آشپز

. خانه رفتم : سلام مامان خانوم

لبخندش خسته بود ... صبح تا شب در خانه های مردم و شب تا نیمه

هم در خانه ی خودمان سر پا بود و کار می کرد . خستگی اش عجیب نبود

. اما همیشه دلم برایش می گرفت

ــ سلام به روی ماهت مادر .. خسته نباشی .. چرا اینقدر دیر کردی ؟

ــ نمی دونم چرا این روزا اینقد شلوغ میشه .. انگار مردم بیشتر مریض

. میشن

. ــ سلام

با آمدنش من راه اتاقم را در پیش گرفتم و در همان حال پاسخ پر

محبت مادر را شنیدم و پرسش اینکه رفتی دنبال ریحانه ؟

... ــ آره

وارد اتاقم شدم و دیگر صدایشان را نشنیدم . قبل از هر چیز کولر را

روشن کردم ...فضای بسته ی اتاقم حسابی دم کرده بود . لباسم را عوض

کردم . پنجره را هم گشودم . مادر همیشه در و پنجره ها را می بست .. از

دست بچه ها .. برای این که به وسایلم دست نزنند . می دانست روی کتاب

. و جزوه هایم چقدر حساسم


romangram.com | @romangram_com