#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_159

...پوزخند زدم به سر خوشی اش : مال این حرفها نیستی

لبخندش را خورد . خنده هم داشت هردو می دانستیم که خوب هم مال آن

! حرفهاست

به راهم ادامه دادم و صدایش را شنیدم : حالا کجا تشریف می بری؟

!به طرفش برگشتم : می بینی که ، خونه

! به موتور اشاره کرد : بیا سوار شو با هم می ریم

!چشمانم گرد شد : چکار کنم؟

پوزخند زد : آها...یادم نبود اسلامت به خطر می افته...چطوره اون کوله

اتو بذاری بینمون ...اندازه ی قد و قواره ی منه از کوچکترین تماس

.جلوگیری می کنه

برو بابایی به حرف احمقانه اش گفتم و به راه افتادم...دنبالم آمد: ریحان تا

!اخلاقم شیرینه بیا

.جوابش را ندادم

!ـــ دیگه داری اون روی منو بالا میاریا...با توام ریحانه

.... ـــ

بند کیفم را گرفت و نگه ام داشت...کمی خشونت هم چاشنی کارش

!بود...عصبی شده بود

... گفتم : من می دونم از عمد ماشین نیوردی که


romangram.com | @romangram_com