#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_156

. فاصله می گرفتم

به سرعت خودم را به اتاقم رساندم ... نفس هایم بی تاب و شدید شده بود

..حالت چشمانش و جمله ای که گفت از خاطرم محو نمی شد ! اما همه ی

تلاشم را می کردم تا باورش نکنم ... این احساسات او فقط یک هوس بود

!

بیا برگرد کنار من که دنیام به تو محتاجه

همونی می شم که تو می خوای

... تو فکر کن این یه جور باجه

نبودم قد رویاهات نبودم اونکه می خواستی

من هر کاری واست کردم که پای عشق من واستی

چقدر راحت بریدی

چقدر این قصه غمگینه

چشام حتی توبیداری داره کابوس می بینه

دلم درگیره آشوبم دارم سرگیجه می گیرم

.... یه کاری با دلم کردی که حتی از خودم سیرم

دیگر خواب از چشمانم پریده بود...با نگاهی به ساعت متوجه شدم که می

توانم نماز صبحم را بخوانم .پوزخندی به چراغ خاموش اتاق عطا زدم ...

!عدو سبب خیر شده بود


romangram.com | @romangram_com