#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_148
رو به بچه ها گفت : شناختینش ؟ قبلا دیده بودینش؟
رضا گفت : یه بار قبلا توی مغازه ی ممد آقا بود ... دوست پسرشه .الانم که
رفیتم کاکائو بخریم دست طاها رو گرفته بود به منم می گفت هر چی می
خوای خوراکی بردار ، منو داداشی هرچی می گفتیم نمی خوایم باز دست
طاها رو ول نمی کرد ... پسر ممد آقا هم بهش می گفت احسان نکن
...احسان بی خیال...بعد که اومدیم تو کوچه با موتورش اومد دنبالمون
می گفت بیاین بریم پارک بعد برگردیم...ما هم دونستیم می خواد
بدزدتمون فرارکردیم اومدیم خونه...به خدا همین بود فقط ... دیگه نمی
.ریم تو کوچه
. و باز زد زیر گریه
فکر کردم همین موتور سواری را می گوید که در کوچه نزدیک بود با من
تصادف کندگفتم : این موتوریه؟ این پسر جوونه که موهای بلندی داره ؟
ِر ممد آقا رو از کجا
نگاه عطا وحشتناک شد با خشم گفت : تو دوسِت پس
می شناسی؟
وحشت کردم از نگاهش سریع گفتم : الان که میومدم خونه...می خواست
.... بزنه بهم...سرعتش زیاد بود !از کوچه خودمون اومد بیرون
.رو به رضا گفت : برو از تو اتاقم اون زنجیرمو بیار
romangram.com | @romangram_com