#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_137

....سال

....و به خودش آمد:خدایا منو ببخش نمی خواستم غیبت کنم اما

برای اینکه حالش عوض بشود با خنده گفتم : اما گاهی وقتها غیبت از نون

... شبم واجبتره

خندید : نه مادر غیبت هم مثه مسخره کردن...اون یه گناهه...اینم یه

.گناه دیگه ...هر دو تاشم حق الناسه

سینی را برداشت و از آشپزخانه خارج شد .دقایقی بعد از پنجره دیدم

که مثل هر شب بساط شب نشینیشان را به حیاط و روی تخت

. آوردند...عمه خانم این طور بیشتر می پسندید

بعد از شستن ظرفها به رسم مهمان نوازی به آن ها پیوستم... مادر گفته

بود فردا دائی برای بردن عمه و دخترش به خانه ی خودش به اینجا می

.آید...جدا از اخلاق بدی که داشت مهمان بود و احترامش واجب

لب تخت کنار رها نشستم ... عزت محو صحبتهای عمه شده بود .عطا

هم کنارشان بود . مادر هم در اتاق مشغول آماده کردن جای خواب بچها

.بود که کم کم داشتند چرت می زدند

عمه : آره مادر جون...توی شهر ما برای جهزیه به دختر از شیر مرغ تا

جون آدمیزاد فراهم می کنن ... پسر فقط خودش هست و لباس

تنش...اصلا اگه یه دختر جهزیه اش کامل نباشه مادر شوهر و خواهر


romangram.com | @romangram_com