#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_130

. بیرون رفتم .همه در پنج دری نشسته بودند

... کنار حوض نشستم و دست و صورتم را شستم

ـــ که خانوم زرنگ تشریف دارند زیرآبیشونو می رن و و بعد هم فارغ از

همه جا لالا !! آره ؟؟

!هنوز عصبانی بود

توی درگاه اتاق خودش ایستاده بود ...نگاهم متعجبم را که دید دمپائی

. پوشید و با قدمهای آرام و خونسرد ، البته ظاهرا خونسرد به سمتم آمد

.قدمی به عقب برداشتم و نگاهم را به اتاق مادر انداختم

نگاهش مستقیم به چشمان خواب آلودم بود

.... ــ چیه ؟ نگران چی هستی ؟ تو که ککتم نمی گزه

! اخم کردم : من گناهی نداشتم

ــ گناه نداشتی ؟؟ وسط کوچه وایسادی دل می دی و قلوه می گیری

... اونوقت

با همه ی ترس درونی ام به او نزدیک شدم : ببین ... منو از قماشِ خودت

و رفقات ندون ! من اهل این کثافت کاری هایی که تو اسمشونو رسمشونو

... بلدی نیستم !! منو از خودت و اونایی که دورتو گرفتن جدا بدون

! نگاهش دقیقا به عمق چشمانم بود

ــ پس داری واسه خاطر اون می سوزی ؟ تلافی اون شبو در میاری ؟؟


romangram.com | @romangram_com