#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_131
پوزخندم نا خودآگاه بود : عجب ! فکر می کردم با هوش تر از این حرفها
باشی ... بابا چرا نمی فهمی ؟ من تو رو تو آدما حساب نمی کنم اونوقت
بیام واسه دله بازیات غصه بخورم و برای تلافیشون خودمو تو هچل
بندازم ؟
چشمن درشتش را با تردید باریک کرد و اخمی کم رنگ به ابروهایش حالت
داد و نگاهش را غم سایه انداخت : کل نظرت نسبت به من اینه دیگه آره
؟؟
خونسرد از آرامشش گفتم : مراعاتتو کردم کامل نگفتم . خیلی بد تر از
!اینی که فکرشو می کنی
. نگاهم را گرفتم و آرام به راه افتادم
ــ برام مهم نیست احساست چیه ... مهم احساس خودمه منم اونقدر کشته
مردت نیستم ، اما برای اینکه بهت ثابت کنم هر چی بخوامو به دست میارم
... تو رو برای یه نصفه روزم که شده
به طرفش برگشتم : یه بار گفتم بازم می گم.. منُمردمم رو دوش تو نمی
! ذارم چه برسه زندمو
... ــ ریحانه با من کل ننداز که بد میبینی
به حالت برو بابا دست تکان دادم و وارد اتاقم شدم ، عجیب بود که وقتی
آرام بود از او نمی ترسیدم . شاید رنگ نگاهش خیالم را راحت می کرد از
romangram.com | @romangram_com