#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_122

سفره ی رنگینی بود که با سلیقه ی مادر جز این نمی شد توقع داشت .

به به و چه چه همه به راه افتاد و لبخندی که بر لبهای مادر نشست دلم را

. غرق شادی کرد

عمه هر چه در پی ایراد گرفتن بود موفق نشد این را کاملا می شد از

. چهره اش دریافت

*****

بعد از شستن ظرفها به اتاق رفتم . مادر بشقاب هندوانه را پیش رویم

.گذاشت : بخور مادر... گرمت شده

.عمه : هوای اینجا بهشته نسبت به شهر ما...اونجا انگار تو جهنمیم

عزت که انگار بد جور مهر این عمه خانم مادر به دلش نشسته بود و این

دو روز مثل مردان زن و بچه دوست رفتار می کرد توی جمع حاضر

بود...فقط نمی دانم کی تر و فرز مواد می زد که ما نمی دیدم !گفت :حق

باشماست عمه خانوم یادتونه تازه با زری ازدواج کرده بودیم اومدیم اونجا

... زری قلبش گرفت از گرما

عمه سرش را تکان داد :چون عادت نداشت این طوری شد ...وگرنه

...الهام

همین که اسم الهام را اورد بلند شدم...این یعنی دوباره عمه می خواهد

برود روی منبر ...من هم به شدت بی حوصله . البته نبود من مهم هم نبود


romangram.com | @romangram_com