#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_116
مادر هم گفت : آره مادر ... هر جا دوست داری برو فقط زیاد شلوغ
.... نباشه
نگاهم به سمت آینه افتاد چشمانش به من بود . رو گرفتم بی تفاوت و
بیرون را نگاه کردم . برایم فرقی نمی کرد ، با او به من خوش نمی گذشت
!!!
یک جای تقریبا خلوت و دنج اما با صفا را انتخاب کرد و با موافقت همه
زیر انداز انداختیم و نشستیم و وسایل را خودش پیاده کرد ، برای عمه
روی گاز پیکنیکی که همراه داشتیم زغال گذاشت برای قلیان که در آن یکی
. دو روز فهمیده بودم به جان عمه بسته
با آن همه چمن و دارو درخت هوا خیلی خنک و مطبوع تر شده بود و
خستگی را از تنم بیرون برد ... کنارم نشست البته با کمی فاصله : خوشت
میاد از اینجا ؟
. بی تفاوت گفتم : خوبه .. بد نیست
ناگه نگاهم به خانومی افتاد بسیار با کلاس... از همان با کلاس ها که ...
نه ! مثل اینکه خودش بود.. همان بانوی محترم که با آقای... فامیلش را
فراموش کرده بودم با همان آقای مدیر آمده و در اتاق عزت به قمار نشسته
! بود
پوزخندی که فقط مخصوِص عطا بود روی لبهایم نشست : اونجا رو
romangram.com | @romangram_com