#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_110

ــ حالا که رسیدی ! اتفاق بدیم نیفتاده .... لطفا ادامه نده که اصلا

. حوصله ندارم

لحنش سرد شد : باشه .. تو همیشه به من رسیدی بی حوصله بودی ...

. خودم درستش می کنم

با توجه به خودخواهیش و اینکه هر کاری که بخواهد انجام می دهد

ناراحت و عصبی گفتم : تو حق نداری خواسته ی خودتو به من تحمیل کنی

!من کار کردن و برداشتن بار از دوش خسته ی مادرمو دوست دارم ! چرا

نمی ذاری رو پای خودم بایستم ؟ اونم من که کسی جز مادرم ندارم ! برای

نیاز هام باید دست پیش کی دراز کنم ؟

لحن و صدایش آمیخته ای از حیرت و جدیت بود : ریحانه ! تو به کل

!داری منو نادیده می گیری ؟

. نفسم را بیرون فرستادم : ما با هم نسبتی نداریم

. می دانستم عصبی می شود ، شد

نگاه برزخی اش را نادیده گرفتم لحن تندش در گوشم پیچید : من تا

الان هم به خاطر تو کوتاه اومدم ، گذاشتم با فکر راحت درس بخونی ...

بذار دست و بالم باز بشه ... همین روزا نشونت می دم نسبت داشتن با من

. یعنی چی

چقدر هم که فکرم راحت بود ! فراموش کرده بود چندین جلسه به


romangram.com | @romangram_com