#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_109
ماشین را به حرکت در آورد : چرا اینقدر دیر شد ؟ رسیدم خونه مادر
. گفت نیومدی سریع خودمو رسوندم . تلفنتم که همیشه ی خدا خاموشه
گوشی را از جیبم بیرون آوردم. راست می گفت خاموش بود : به مامان
. گفته بودم دیر می رسم
ــ چرا به خودم زنگ نزدی ؟ به موقع نرسیده بودم چطور بر می گشتی ؟
لحنم مناسب آن همه محبت در صدا و کلامش نبود : مثه همیشه .. با
! اتوبوس
ــ این وقت شب ؟ تنها ؟
سرم را به صندلی تکیه دادم و بی آنکه پاسخ سوالش را بدهم چشم
. هایم را بستم : خیلی خسته م
.... ــ ریحانه جان ، قول می دم کوتاهی نکنم تو هم این کارو بذار کنار
. چشم گشودم : حرفشم نزن
اخم هایش در هم رفت : مگه چقدر بهت می ده که به خاطرش اینقدر
خودتو عذاب می دی ؟
. ــ هرچقدر باشه برای من خوبه
نگاهش به نیم رخم نشست : آخه به چه قیمتی ؟ می دونی تا این موقع
بیرون از خونه موندن برای دختری مثل تو چقدر خطرناکه ؟ اگه من نبودم
.... یا دیر رسیده بودم
romangram.com | @romangram_com