#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_108
.سمتش برگشتم و در سلام پیشی گرفتم
! نگاهش متعجب بود منرا با لبخند و مشتاق دیده بود
لبهای او نیز به لبخند و نگاهش به شوق نشست : سلام به روی ماهت
. ریحان من
نه نمی شد به او رو داد .اخم کردم و به او نزدیک شدم : اینجا چکار می
کنی؟
نتوانست خنده اش را مهار کند : هیچی ، داشتم از اینجا رد می شدم
! چشمم افتاد به تو
خنده ام را که بیشتر از خوشحالی دیدنش در آن ساعت از شب بود فرو
خوردم و هم زمان سوار شدیم ، فضای ماشین پر از عطر وجود او بود ، چه
شامه نواز و آرامش بخش ! گفتم :من از آدمهای فرصت طلب پرو خوشم
! نمیاد...بی زحمت منو اولین ایستگاه پیاده کن و هر جا می خوای برو
این بار خندید :امر دیگه ای باشه خانومم؟
اخمهایم در هم شد : بیش از صد بار گفتم خوشم نمیاد اینطور صدام
! کنی
!لحنش به مهربانی عجیبی نشست : چی صدا کنم پس جون دلم ؟
باز هم آن گرمی مطبوع بر پوستم نشست نگاه به خجالت نشسته ام را
. به بیرون دوختم و جوابش را ندادم
romangram.com | @romangram_com