#سهم_من_از_با_تو_بودن_پارت_105
عمه پک محکمی به قلیان زد و با نگاهی خیره به سرتاپایم گفت : بیرون
می ری چادر نمی پوشی ؟
آن عمه ی مهربانی که دیشب دیده بودم در مقابلم رنگ می باخت . سرد
. گفتم : نمی پوشم اما بی حجابم نیستم
. ابرو بالا انداخت : اما هیچ حجابی چادر نمیشه
مادر به جای من پاسخ داد : من هم چادر بیشتر دوست دارم اما ریحانه
. راحت نیست دیدم با مانتو هم ظاهرش معقوله اجازه دادم چادر نذاره
دود کمرنگ و سبکی از دهانش بیرون فرستاد : پس نتیجه ی بی خیالی
! توئه زری
. دختر باید چادر بپوشه . الهام منو ببین از 9 سالگی چادر از سرش نیفتاده
نمی دانم واقعا داشت از حجاب برتر طرفداری می کرد یا الهامش را حلوا
حلوا می کرد ؟؟
بی تفاوت گفتم : مهم پوشیده بودنه عمه اونم نه با لباسای بدن نما و رنگای
جلف این مانتوی گشاد مشکی و مقعنه ی ساده و شلوار دم پا گشاد من
کجاش بی حجابی محسوب میشه ؟
چرخی به چشمان درشتش داد : منم نگفتم تو بی حجابی عمه ... نصیحتم
! مادرانه بود . به دل نگیر ... هر جور راحتی
لبخند سردی زدم : با مانتو راحت ترم البته اینجا کسی به کسی کار نداره
romangram.com | @romangram_com