#ساده_نیست_پارت_93


دستش رو به صورتش کوبید و اومد سمتم، دستم رو گرفت که محکم کوبیدم روش و گفتم:

-عه، چی کار می کنی؟

چپ_چپ نگاهم کرد و گفت: می‌خوام به زور ببرمت.

چشم غره ای بهش رفتم و نگاهی به صورتم داخل آینه کردم، با دیدن رد خط چشم به اون ضایعی روی پوست سفیدم، هینی کشیدم و شروع کردم با شیر پاک کن پاکش کردن. پوف ونداد که بلند شد لبخندی زدم و گفتم: چیه؟ پوف می کشی آقا؟

زار نگاهم کرد و گفت: آوا بلند شو دارم دیوونه می شم.

نچی کردم و گفتم: اما من هنوز آرایش نکردم.

با سرعت دستم رو کشید که از روی صندلی پرت شدم، چشم غره ای بهش رفتم و وحشی ای زیر لب حواله اش کردم.

لبخند حرصی زد و گفت: تو همین جوری خوشگلی، خوشگل خانوم.

لبخند دندون نمایی زدم.

-اون رو که خودم می دونم، اما با آرایش خوشگل تر می شم.

حالا من هیچ وقت توی عمرم برای بیرون رفتن آرایشی نکردم جز یه رژ لب که الان گیر دادم، هرچند که خودم بهتر می دونم ته تهش می خوام حرص این مجسمه ابول هول رو در بیارم.

نالید: آوا، جون همونی که دوسش داری بیا از خیرش بگذر من دقیقا دو ساعته که حاظر و آماده منتظر جنابعالیم.

ابرویی بالا انداختم و خندون گفتم: عه جدی، چرا من حس نکردم؟ می گن زمان مثل آبی روان می گذ...

قیافه اش درهم رفت و تهدید وارانه حرفم رو قطع کرد: آوا!

لبخند ملیحی زدم و خواستم روی صندلی بشینم که پاهام از زمین جدا شد و توی آغوش وندادی جا گرفتم که با سرعت از اتاق خارج می شد.

مشتی به سینه اش کوبیدم و غریدم:

-هوی چغندر من و بذار پایین.

نچ_نچی کرد و گفت: عه، نه بابا! بذارمت که دوباره دو ساعت دیگه لفتش بدی؟ شب شد دختر. نمی خواستم این اتفاق بیوفته خودت کردی.

دست و پایی توی هوا تکون دادم که خندید و گفت: نمی‌زارمت زور نزن.

romangram.com | @romangram_com