#ساده_نیست_پارت_92
دستم رو ول کرد و کلافه چنگی به موهای خوش حالتش زد و روش رو برگردوند. خخ بدبخت سکته نکنه از دستم.
تا دیدم حواسش پرته فلنگ و بستم و با قرض شش_هفت تا پا به سمت آشپزخونه پا تند کردم. دم در وایستادم و تقه ای به در زدم، از اون سری از این خانوم سرپرسته می ترسم.
لامصب اصلا نمی فهمه که من خدمتکار نیستم کپ اون ها باهام حرف می زنه و اینه که منم تصمیم گرفتم جلوش آفتابی نشم خیلی گیر هم میده بی تربیت انگار من اینجا زندونیش کردم.
ایشی گفتم و چشم غره ای به در رفتم که باز شد و سمیه خانوم با تعجب نگاهم کرد. من بدتر از اون تعجب کردم و با ببخشید و لبخندی که گوش تا گوش باز شده بود مانتو رو ازش گرفتم و بوسی رو لپ های تپلی و قرمزش کاشتم که با چشم های گرد دستش رو گذاشت روی گونه اش و بعد کم_کم لب هاش به خنده باز شد.
تشکری کردم و با آرامش تمام از آشپزخونه خارج شدم و همون طور که از پله ها شافل وار بالا می رفتم نگاهم رو به پاهام دوختم تا زمین نخورم.
به بالاش که رسیدم با ذوق دوباره نگاهی به پله ها کردم و همون ها رو دوباره با همون ترکیب پایین اومدم.
به پایین که رسیدم دوباره همون ریختی بالا رفتم و برگشتم به پله ها نگاه کنم که صدای بلند و عصبی ونداد توی راهرو پیچید: به وا... اگه یه بار دیگه این حرکت رو تکرار کنی خودم رو کنترل نمی کنم که به زور نبرمت توی اتاق.
خنده ی ریزی کردم و گفتم: مگه تو خدا رو هم می شناسی؟
زیر لب چیزی گفت و دوباره تهدید وارانه سری بالا گرفت: آوا!
لبخند دندون نمایی زدم و بی حرف به سمت اتاق به راه افتادم، خخ امروز سکته کردنش حتمیه
. تنها کاری می تونم برات بکنم آقا ونداد آرزوی مرگ آرومه که با وجود من نصیبت نمی شه.
مانتو رو تنم کردم و شلوار به دست به سمت دستشویی حرکت کردم تا عوضش کنم. با آرامش کامل جلوی میز توالت نشستم و زل زدم به خودم.
نچ_نچ آوا چقدر لاغر شدی، چرا زیر چشم هات گود افتاده؟ هین گونه های برجسته ام کدوم گوری رفت؟
غر_غرکنان سری به کشو هاش انداختم و با دیدن اون همه وسایل داخلش آب دهنم رو به سختی قورت دادم. وایی مامان، این ها جون می دن واسه ی امتحان کردن. انواع اقسام رژ لب، سایه، رژ گونه و لاک!
وایی چه رنگایی، چه خوشملن یکی من رو بگیره غش نکنم یه وقت. همه رو از کشو خارج کردم و شروع کردم به آرایش، یه رژ رو می زدم باز پاکش می کردم یه رنگ دیگه رو استفاده می کردم تا وقتی که از همه اشون یه دور زدم.
خط چشم های رنگ و وارنگش عشق بود، اینها رو هم مثل رژ لب یکی یه دور کشیدم، توی آبی بودیم که یهو در باز شد و منی که از ترس تمرکزم از دست رفت و خط چشم از این سر تا اون سر گونه ام کش اومد. با دیدن ونداد عصبی که با دیدن من کم_کم چشم هاش رنگ تعجب می گرفتن گفتم: هوم؟
به خودش اومد و غرید:
-چه غلطی می کنی سه ساعت؟
نگاهی به ساعت اتاق کردم و گفتم: جون تو همش چهل و پنج دقیقه شده نه سه ساعت.
romangram.com | @romangram_com